خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جوشیدن
2 . حرص و جوش زدن
[فعل]
bouillir
/bujiʁ/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: bouilli]
[حالت وصفی: bouillant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
جوشیدن
به جوش آمدن
1.L'eau qui est dans la casserole bout.
1. آبی که در قابلمه است میجوشد.
2.N'oublie pas de bouillir le lait !
2. یادت نرود شیر را بجوشانی!
2
حرص و جوش زدن
حرص خوردن
1.La lenteur de cet homme me fait bouillir.
1. کندی این آدم حرص من را درمیآورد.
معمولا با فعل faire همراه میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
bouillie
bouilli
bouille
bouillant
bouillabaisse
bouilloire
bouillon
bouillonnant
bouillonner
bouillotte
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان