خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درخشیدن
[فعل]
briller
/bʀije/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: brillé]
[حالت وصفی: brillant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
درخشیدن
مترادف و متضاد
flamboyer
luire
resplendir
pâlir
s'éteindre
1.Cette une pièce d'or qui brille dans l'eau.
1. این یک سکه طلاست که در آب می درخشد.
2.Le soleil brille dans le ciel et le temps est parfaite.
2. خورشید در آسمان می درخشد و هوا عالی است.
تصاویر
کلمات نزدیک
brillant à lèvres
brillant
brillamment
briguer
brigitte
brimade
brimer
brin
brindille
bringue
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان