1 . چریدن 2 . لرزیدن (دستگاه، خودرو...)
[فعل]

brouter

/bʁutˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: brouté] [حالت وصفی: broutant] [فعل کمکی: avoir ]

1 چریدن چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن

مترادف و متضاد paître
  • 1.Chaque brebis ne peut brouter une herbe rare.
    1. هر میش تنها یک علف نادر می‌خورد.

2 لرزیدن (دستگاه، خودرو...)

  • 1.Voiture qui broute au démarrage
    1. ماشینی که هنگام استارت می‌لرزد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان