خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شکسته شدن
2 . به چاک زدن
3 . شکستن
4 . لغو کردن (حقوقی)
5 . شکستن (استخوان)
6 . خراب کردن (دستگاه الکترونیکی)
7 . خلع درجه کردن
8 . شل شدن
9 . شکسته شدن (دست، پا و...)
[فعل]
se casser
/kɑse/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: cassé]
[حالت وصفی: cassant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
شکسته شدن
شکستن
مترادف و متضاد
se briser
se casser vite/pendant l'examen...
سریع/موقع امتحان... شکسته شدن
1. C'est fragile, ça se casse vite.
1. این شکننده است، سریع میشکند.
2. Un de mes crayons s'est cassé pendant l'examen.
2. یکی از مدادهایم سر امتحان شکسته شد. [شکست]
2
به چاک زدن
جیم شدن، فلنگ را بستن
informal
se casser
فلنگ را بستن
1. Bon, je me casse.
1. خب، جیم میشم.
2. On se casse ?
2. بزنیم به چاک؟
3. Puisque c'est ça, je me casse !
3. حالا که این طور است، من فلنگ را میبندم!
Casse-toi !
بزن به چاک!
3
شکستن
(casser)
مترادف و متضاد
briser
rompre
casser quelque chose
چیزی را شکستن
1. Il a cassé un miroir accidentellement.
1. تصادفاً آینهای را شکست.
2. J’ai cassé un verre.
2. یک لیوان را شکستم.
3. Ma mère a cassé des noisettes pour la recette.
3. مادرم چند گردو برای غذا شکست.
casser les prix
قیمتها را شکستن
Le gouvernement n'est pas capable de casser les prix.
دولت قادر نیست قیمتها را بشکند.
4
لغو کردن (حقوقی)
فسخ کردن، باطل کردن
(casser)
مترادف و متضاد
annuler
rompre
casser des fiançailles/le jugement...
نامزدی/دادگاه... را لغو کردن
1. Elle a fait appel et le jugement a été cassé.
1. او فرا خوانده شد و دادگاه لغو شد.
2. J'envisage actuellement de casser mes fiançailles.
2. من در حال حاضر قصد دارم نامزدیام را لغو کنم.
5
شکستن (استخوان)
(casser)
مترادف و متضاد
fracturer
casser un orteil/os... à quelqu'un
انگشت پا/استخوان... کسی را شکستن
1. En tombant, le meuble lui a cassé un orteil.
1. افتاد زمین و مبل انگشت پایش را شکست.
2. Le boxeur lui a cassé le nez.
2. بوکسور بینی او را شکست.
6
خراب کردن (دستگاه الکترونیکی)
(casser)
casser quelque chose
چیزی را خراب کردن
1. Comment se faire rembourser son telephone portable cassé ?
1. چطور برای تلفن همراه خراب خود بازپرداخت بگیریم؟
2. Tu as cassé la télévision, il n'y a plus d'images !
2. تلویزیون را خراب کردی، دیگر تصویر ندارد.
7
خلع درجه کردن
عزل کردن، برکنار کردن
(casser)
مترادف و متضاد
dégrader
destituer
révoquer
casser quelqu'un
کسی را خلع درجه کردن
1. Il a cassé un officier.
1. او افسر را خلع درجه کرد.
2. Le Premier ministre a cassé le ministre de la Défence hier matin.
2. نخستوزیر، وزیر دفاع را عزل کرد.
8
شل شدن
ول شدن
مترادف و متضاد
céder
lâcher
la laisse/le lacet... se casser
قلاده/بند... شل شدن
1. La laisse du chien s'est cassée.
1. قلاده سگ شل شد.
2. Le lacet de mes chaussures se casse.
2. بند کفشهایم شل شدهاند.
9
شکسته شدن (دست، پا و...)
مترادف و متضاد
se fracturer
se casser une jambe/une main...
پا/دست... شکسته شدن
1. Elle s'est cassé la jambe au ski.
1. پایش در اسکی شکسته شد.
2. Il pourrait se casser le cou.
2. ممکن است که گردنش شکسته شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
casse-tête
casse-pieds
casse-noix
casse-noisettes
casse-croûte
casserole
cassette
cassette vidéo
casseur
cassis
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان