خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . میخ
2 . اوج
3 . نگین
4 . خطکشی عابر پیاده
[اسم]
le clou
/klu/
قابل شمارش
مذکر
1
میخ
1.Boîte à clous.
1. جعبه میخها.
2.Il a planté un clou pour accrocher son tableau.
2. او برای آویزان کردن تابلویش یک میخ زده است.
2
اوج
بزنگاه، نقطه عطف
3
نگین
4
خطکشی عابر پیاده
(les clou)
تصاویر
کلمات نزدیک
clos
clore
cloqué
cloque
cloporte
clou de la soirée
clouer
clown
clownerie
cloître
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان