خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (شخص یا چیز) گیرافتاده
2 . پرتنش
[صفت]
coincé
/kwɛ̃se/
قابل مقایسه
1
(شخص یا چیز) گیرافتاده
(شخص) لای منگنه گذاشتهشده، گیر کرده
1.Il est complètement coincé !
1. او کاملا گیرافتاده است!
2.L'ascenseur est coincé entre les deux derniers étages.
2. آسانسور بین دو طبقه آخر گیر کرده است.
2
پرتنش
نگران، مضطرب
1.Lucie est sympathique mais un peu coincée.
1. لوسی مهربان است اما کمی پرتنش.
تصاویر
کلمات نزدیک
coincer
coin-coin
coin de la rue
coin cuisine
coin
coing
col
col roulé
colette
colibri
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان