خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رانندگی کردن
2 . پیش بردن
3 . بردن
4 . مدیریت کردن
5 . وادار کردن
6 . رفتار کردن
[فعل]
conduire
/kɔ̃dɥiʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته کامل: conduit]
[حالت وصفی: conduisant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
رانندگی کردن
راندن
مترادف و متضاد
diriger
conduire une voiture
اتومبیلی را راندن
Je peux conduire la voiture.
من ماشین را میرانم.
conduire bien/mal/à 5 h...
خوب/بد/سر ساعت 5... رانندگی کردن
1. J'ai appris à conduire à dix-huit ans.
1. رانندگی کردن را در 18 سالگی یاد گرفتهام.
2. M.Dupont conduit bien, il sait bien diriger les voitures.
2. آقای "دوپون" خوب رانندگی میکند، او راندن اتومبیل را به خوبی میداند.
2
پیش بردن
منتهی کردن، رساندن
مترادف و متضاد
acheminer
mener
transmettre
conduire quelqu'un à quelque part
کسی را تا جایی پیش بردن
1. Ce chemin vous conduit au château.
1. این راه شما را تا کاخ پیش میبرد. [میرساند]
2. Le cowboy a conduit son cheval à l'écurie.
2. گاوچران اسبش را تا اصطبل پیش برد.
3. Les panneaux nous ont conduits jusqu'ici.
3. علائم ما را تا اینجا پیش بردند.
3
بردن
رساندن، با ماشین رساندن
مترادف و متضاد
emmener
conduire quelqu'un (à quelque part)
کسی را (به جایی) بردن
1. Je te conduirai chez le docteur.
1. میبرمت پیش دکتر. [با ماشین میرسانمت دکتر.]
2. La taxi me conduit à la gare.
2. تاکسی من را به ایستگاه میبرد.
3. Tu peux conduire cet enfant à l'école ?
3. تو میتوانی این بچه را به مدرسه ببری؟ [با ماشینت برسانی؟]
4
مدیریت کردن
اداره کردن، رهبری کردن
مترادف و متضاد
administrer
diriger
gérer
conduire une affaire/une entreprise
کاری/شرکتی را اداره کردن
1. C'est M. Bakeri qui conduit l'entreprise.
1. آقای باقری کسی است که شرکت را اداره میکند.
2. Je doit conduire mes affaires.
2. باید کارهایم را مدیریت کنم.
5
وادار کردن
موجب شدن، باعث شدن، منجر شدن
مترادف و متضاد
acculer
réduire
conduire quelqu'un à quelque chose
کسی را به کاری وادار کردن
1. Ça me conduit à te tuer.
1. وادارم میکند [موجب میشود] تو را بکشم.
2. Le harcèlement moral a conduit certaines personnes au suicide.
2. تعرض اخلاقی، بعضی افراد را به خودکشی وادار میکند.
3. Sa politique nous conduit à l'inflation.
3. سیاست او، ما را به سمت تورم میبرد. [موجب تورم میشود]
6
رفتار کردن
برخورد کردن
(se conduire)
مترادف و متضاد
agir
se comporter
se conduire courageusement/avec gentillesse...
شجاعانه/با مهربانی... رفتار کردن
1. Elles se sont conduites courageusement.
1. آنها شجاعانه رفتار کردند.
2. Il s’est mal conduit.
2. او بد رفتار کرد.
3. Je me comporte avec indulgence.
3. من با مدارا رفتار میکنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
conducteur
condor
condom
condoléances
conditionné
conduit
conduite
confection
confectionner
confesser
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان