خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اطمینان
[اسم]
la confiance
/kɔ̃fjɑ̃s/
قابل شمارش
مونث
1
اطمینان
اعتماد
مترادف و متضاد
assurance
défiance
méfiance
avoir confiance en quelqu'un
به کسی اطمینان داشتن
1. J'ai confiance en eux.
1. من به آنها اطمینان دارم.
2. Nous n'avons plus confiance en le gouvernement.
2. ما دیگر به دولت اطمینان نداریم.
baser/fonder... sur la confiance
بر پایه اعتماد ساختن/بنا کردن...
1. C'est une amitié fondée sur la confiance.
1. این رفاقتی بر پایه اعتماد است.
2. J'essaie de baser toutes mes relations sur la confiance.
2. من تلاش میکنم تمام رابطههایم را بر (پایه) اعتماد بنا کنم.
en toute confiance
با اطمینان کامل
Je lui laisse mes clés en toute confiance.
من کلیدهایم را با اطمینان کامل به او میدهم.
confiance en soi
اعتماد به نفس
تصاویر
کلمات نزدیک
confettis
confessionnal
confession
confesser
confectionner
confiance en soi
confiant
confidence
confident
confidentialité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان