خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پرورش دادن
2 . (چیزی) کاشتن
3 . پرورش دادن خود
4 . آماده کشت کردن
[فعل]
cultiver
/kyltive/
فعل گذرا
[گذشته کامل: cultivé]
[حالت وصفی: cultivant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پرورش دادن
تربیت کردن، پروراندن
cultiver l'intelligence/le talent....
هوش/استعداد...را پروراندن
Comment peut-on mieux cultiver l'intelligence d'un enfant ?
چگونه می توان فهم [و هوش] یک کودک را پرورش داد ؟
2
(چیزی) کاشتن
cultiver des légumes/la betterave...
سبزیجات/چغندرقند...کاشتن
1. Je cultive des légumes dans ma ferme.
1. من در مزرعهام سبزیجات میکارم.
2. Jean cultive des salades dans son potager.
2. "ژان" در باغچه سبزیکاریاش کاهو میکارد.
3
پرورش دادن خود
آموزش دیدن، تعلیم دیدن
(se cultiver)
1.Elle s'est cultivée en surfant sur Internet.
1. او با گشت و گذار در اینترنت بخودش را تعلیم میدهد. [اطلاعاتش را زیاد میکند.]
2.On doit toujours se cultiver.
2. ما باید همیشه خود را پرورش بدهیم.
4
آماده کشت کردن
شخم زدن
cultiver le champs/la terre...
مزرعه/زمینی... را شخم زدن
تصاویر
کلمات نزدیک
cultivateur
culte
culpabilité
culpabiliser
culpabilisation
cultiver son image
cultivé
culture
culturel
culturisme
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان