1 . خالی کردن 2 . از شر (چیزی) خلاص شدن 3 . خلاص کردن (از) 4 . بار از روی دوش (کسی) برداشتن 5 . جمع کردن (میز)
[فعل]

débarrasser

/debaʀɑse/
فعل گذرا
[گذشته کامل: débarrassé] [حالت وصفی: débarrassant] [فعل کمکی: avoir ]

1 خالی کردن تمیز کردن، (چیزهای اضافی) را بیرون ریختن

مترادف و متضاد déblayer dégager vider encombrer remplir
débarrasser quelque chose
چیزی را خالی کردن [چیزهای اضافی را بیرون ریختن]
  • 1. Aujourd'hui les enfants vont débarrasser leurs chambres.
    1. بچه‌ها امروز می‌خواهند اتاق‌هایشان را تمیز کنند.
  • 2. Il débarrasse son armoire des vieux vêtements.
    2. او کمدش را از لباس‌های کهنه خالی می‌کند. [لباس‌های کهنه را از توی کمدش بیرون می‌ریزد.]

2 از شر (چیزی) خلاص شدن (se débarrasser)

مترادف و متضاد enlever quitter se défaire de se libérer
se débarrasser de quelque chose
از شر چیزی خلاص شدن
  • 1. Comment s'en débarrasser ?
    1. چطور از شرش خلاص شوم؟
  • 2. Elle s'est débarrassée de son manteau.
    2. او از شر پالتویش خلاص شد.
  • 3. Mes grands-parents se sont débarrassés de leurs vieilles affaires.
    3. پدربزرگ و مادربزرگم از شر وسایل قدیمی‌شان خلاص شدند.

3 خلاص کردن (از) از شر (چیزی) خلاص کردن، نجات دادن (از)

مترادف و متضاد délivrer libérer soulager charger
débarrasser quelqu'un d'une personne importune/d'une tâche rebutante
کسی را از شر آدمی ظالم/کاری طاقت‌فرسا خلاص کردن
  • 1. C'est moi qui l'ai débarrassé de cet homme importune.
    1. من او را از شر این انسان ظالم خلاص کردم.
  • 2. Il m'a débarrassé de cette corvée.
    2. او مرا از شر این بیگاری خلاص کرد.

4 بار از روی دوش (کسی) برداشتن

مترادف و متضاد décharger libérer
débarrasser quelqu'un de quelque chose
بار چیزی را از روی دوش کسی برداشتن
  • 1. Il va la débarrasser de mon sac.
    1. می‌خواهد بار کیفم را از روی دوشم بردارد.
  • 2. Je vais vous débarrasser de votre valise.
    2. می‌خواهم بار این چمدان را از روی دوشتان بردارم.

5 جمع کردن (میز)

débarrasser la table
میز را جمع کردن
  • Tu peux débarrasser la table, s’il te plaît ?
    لطفاً می‌توانی میز را جمع کنی؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان