خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پایین آوردن
2 . پایین آمدن
3 . اقامت گزیدن
4 . پیاده شدن
5 . حمله کردن
6 . از نسل (کسی) بودن
7 . رفتن
8 . کاهش یافتن
9 . تا (جایی) بودن
10 . سقوط کردن
11 . پیاده کردن
12 . سرنگون کردن
13 . به درک واصل کردن
14 . کامل نوشیدن
15 . انگ زدن
[فعل]
descendre
/desɑ̃dʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: descendu]
[حالت وصفی: descendant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
پایین آوردن
descendre quelque chose
چیزی را پایین آوردن
1. Il a descendu les valises.
1. او چمدانها را پایین آورد.
2. Vous pouvez descendre ma valise, s’il vous plaît ?
2. میشود لطفاً چمدانم را پایین بیاورید؟
2
پایین آمدن
پایین رفتن (از)
مترادف و متضاد
grimper
monter
descendre d’un arbre
از درختی پایین آمدن
Il est descendu d'un pommier.
او از یک درخت سیب پایین آمد.
descendre à quelque part
تا جایی پایین رفتن
1. Ce chemin descend jusqu'au village.
1. این راه تا روستا پایین میرود.
2. Je suis descendu au sous-sol de l'immeuble.
2. من تا زیرزمین خانه پایین رفتم.
3. Le spéléologue est descendu dans le gouffre.
3. غارشناس تا پرتگاه پایین رفت.
descendre quelque part
از جایی پایین آمدن [پایین رفتن]
1. La skieuse a descendu la piste.
1. اسکیباز از پیست پایین آمد.
2. Le canoë descend la rivière.
2. قایق کانو از رود پایین میرود.
3. Vous devez descendre la rue en direction du centre de la ville.
3. شما باید خیابان را به سمت مرکز شهر پایین بروید.
3
اقامت گزیدن
ماندن، اقامت کردن، اقامت داشتن، سکنی گزیدن
مترادف و متضاد
loger
résider
descendre quelque part
در جایی اقامت کردن
1. Je descends chez mon frère pendant les vacances.
1. تعطیلات را در خانه برادرم اقامت میکنم.
2. Tu est descendu à Marseille ?
2. در مارسی اقامت داشتی؟
4
پیاده شدن
مترادف و متضاد
monter
descendre du cheval/du train
از اسبی/قطاری پیاده شدن
1. Je suis descendu de voiture et j'ai perdu connaissance.
1. از ماشین پیاده شدم و بیهوش شدم.
2. Personne n'est descendu de l'avion.
2. هیچ کس از هواپیما پیاده نشد.
5
حمله کردن
هجوم بردن
informal
مترادف و متضاد
pénétrer
descendre à quelque part
به جایی حمله کردن
1. La police est descendue dans le casino.
1. پلیس به کازینو هجوم برد.
2. Les protestants sont descendus dans les banques et les organs gouvernementaux.
2. معترضان به بانکها و سازمانهای دولتی حمله کردند.
6
از نسل (کسی) بودن
اصالت (کسی) مال (جایی) بودن
مترادف و متضاد
venir
descendre de quelqu'un
از نسل کسی بودن
1. Il descend d'une famille noble.
1. او از نسل خانوادهای اشرافزاده است.
2. On dit souvent que l'Homme descend du Singe.
2. گاهی گفته میشود انسان از نسل میمون است.
7
رفتن
به سمت جنوب رفتن
descendre à quelque part
به جایی رفتن
1. Ce Lyonnais descend à Marseille.
1. این آدم اهل لیون به مارسی میرود.
2. Rabelais, descendu à Lyon et n'ayant pas assez d'aegent. a décidé de trouver une solution originale pour rentrer à la capitale.
2. رابله، که به لیون رفته و پول کافی نداشته، تصمیم گرفت راهحلی خاص پیدا کند تا به پایتخت برگردد.
نکته
در این معنی، جهت جغرافیایی فعل «رفتن» بسیار مهم است: این جا رفتن یعنی «پایین رفتن» از لحاظ جغرافیایی به جنوب یا جایی پایینتر.
8
کاهش یافتن
پایین آمدن
مترادف و متضاد
baisser
le niveau de l'eau/la température... descendre
سطح آب/دما... پایین آمدن
1. La marée descend.
1. مد پایین میآید.
2. La température est descendue jusqu'au 19 degrée.
2. دما تا 19 درجه پایین آمد.
9
تا (جایی) بودن
تا (جایی) پایین آمدن
مترادف و متضاد
atteindre
descendre à quelque part
تا جایی بودن
1. Le plongeur est descendu à 100 mètres.
1. عمق تا 100 متر است. [تا 100 متر پایین آمدهاست.]
2. Ses cheveux descendent jusqu'à sa taille.
2. موهایش تا کمرش است.
10
سقوط کردن
کاهش یافتن، افت کردن
مترادف و متضاد
baisser
chuter
diminuer
augmenter
s'élever
quelque chose descendre
چیزی کاهش یافتن
1. Le taux d'audience de cette émission descend.
1. میزان مخاطبان این برنامه افت میکند.
2. Le taux d'immigration n'est pas descendu.
2. نرخ مهاجرت افت نکردهاست.
11
پیاده کردن
descendre quelqu'un
کسی را پیاده کردن
1. Il me descend toujours au coin de la rue.
1. مرا همیشه سر نبش خیابان پیاده میکند.
2. L'autobus me descend à ma porte.
2. اتوبوس مرا دم در خانهام پیاده میکند.
12
سرنگون کردن
ساقط کردن
informal
مترادف و متضاد
abattre
descendre quelque chose
چیزی را سرنگون کردن
1. Ils ont descendu l'avion de leur ennemi.
1. آنها هواپیمای دشمن را سرنگون کردند.
2. Les troupes ont descendu les lieux terroristiques.
2. سربازان مکانهای تروریستی را سرنگون کردند.
13
به درک واصل کردن
با تفنگ کشتن
informal
مترادف و متضاد
tuer
descendre quelqu'un
کسی را با تفنگ کشتن
1. Il a descendu son complice.
1. او همدستش را با تفنگ کشت.
2. Le truand a descendu son complice.
2. شیاد همدستش را به درک واصل کرد.
14
کامل نوشیدن
تا ته نوشیدن، تا قطره آخر نوشیدن
informal
descendre une bouteille de vin
بطری شراب را تا قطره آخر نوشیدن
Ils ont descendu une bouteille de vin.
آنها بطری شراب را تا قطره آخر نوشیدند.
15
انگ زدن
به باد انتقاد گرفتن
informal
مترادف و متضاد
stigmatiser
applaudir
descendre quelque chose en flammes
چیزی را به باد انتقاد گرفتن
1. Il connaît le moyen de descendre l'œuvre en flammes.
1. او راه به باد انتقاد گرفتن اثر را بلد است.
2. Les critiques ont descendu ce film en flammes.
2. منتقدان، آن فیلم را به باد انتقاد گرفتند.
تصاویر
کلمات نزدیک
descendant
descendance
desceller
des yeux de cochon
des prunes
descente
descente de lit
descente en rappel
descriptif
description
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان