خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دشوار
[صفت]
difficile
/difisil/
قابل مقایسه
[حالت مونث: difficile]
[جمع مونث: difficiles]
[جمع مذکر: difficiles]
1
دشوار
سخت
مترادف و متضاد
facile
être difficile à faire
انجام کاری سخت بودن
Son accent est difficile à comprendre.
لهجهاش را سخت میشود فهمید.
être difficile de faire
انجام کاری سخت بودن
1. Il est difficile de quitter Paris.
1. ترککردن پاریس سخت است.
2. Il sera peut-être extrêmement difficile d'atteindre notre but.
2. رسیدن به هدفمان احتمالاً بهشدت دشوار خواهد بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
diffamer
diffamatoire
diffamation
dieu
diesel
difficilement
difficulté
difforme
difformité
diffus
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان