خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دعوا کردن
2 . باهم بحث و جدل کردن
3 . شروع کردن (فوتبال)
[فعل]
disputer
/dispyte/
فعل گذرا
[گذشته کامل: disputé]
[حالت وصفی: disputant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
دعوا کردن
بگو مگو کردن، بحث کردن
1.Les politiciens ont commencé à se disputer.
1. سیاستمداران شروع به بحث کردند.
2.Mes parents ne se disputent jamais devant moi.
2. والدینم هیچگاه جلوی من دعوا نمی کنند.
2
باهم بحث و جدل کردن
باهم مشاجره کردن
(se disputer)
1.J'ai de la chance car mes enfants se disputent rarement.
1. شانس آوردم زیرا بچههایم به ندرت باهم مشاجره میکنند.
2.Mes parents ne se disputent jamais devant moi.
2. والدینم هرگز جلوی من باهم بحث و جدل نمیکنند.
3
شروع کردن (فوتبال)
1.Avant de disputer un match, l'équipe s'entraîne.
1. تیم قبل از شروع کردن بازی تمرین میکنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
dispute
disproportionné
disproportion
disposé
disposition
disputé
disquaire
disqualifier
disque
disque dur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان