خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوار شدن (به کشتی، هواپیما)
2 . بار زدن
3 . درگیر کردن
4 . سوار کردن
[فعل]
embarquer
/ɑ̃baʀke/
فعل گذرا
[گذشته کامل: embarqué]
[حالت وصفی: embarquant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
سوار شدن (به کشتی، هواپیما)
1.Les passagers doivent patienter avant d'embarquer dans l'avion.
1. مسافران باید قبل از سوار شدن به هواپیما صبر کنند.
2.Nous avons embarqué avec plus d'une heure de retard.
2. ما با بیش از یک ساعت تاخیر سوار (کشتی، هواپیما) شدیم.
2
بار زدن
بارگیری کردن
1.Embarquer des marchandises dans un wagon
1. کالاها را در واگنی بار زدن
3
درگیر کردن
1.Je me suis laissé embarquer dans un procès dont je ne vois pas la fin.
1. خودم را در کاری درگیر کردهام که انتهایش را نمیدانم.
4
سوار کردن
1.Embarquer des troupes sur un bateau
1. عدهای را سوار کشتی کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
embarquement
embargo
embardée
embarcation
embarcadère
embarras
embarrassant
embarrasser
embarrassé
embauche
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان