خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اثر
[اسم]
l'empreinte
/ɑ̃pʀɛ̃t/
قابل شمارش
مونث
1
اثر
نشان
1.Ce professeur a laissé son empreinte sur tous ses élèves.
1. این استاد اثرش را روی تمام شاگردانش گذاشته است.
2.Mon chat a marché sur le ciment frais et a laissé une empreinte.
2. گربهام روی سیمان خیس راه رفته است و اثری به جا گذاشته است.
تصاویر
کلمات نزدیک
empreindre
empoté
emporté
emporter
emportement
empreinte carbone
empressement
empresser
emprise
emprisonnement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان