1 . با هم 2 . همزمان 3 . کت‌دامن 4 . همه 5 . هماهنگی 6 . آنسامبل 7 . مجموعه
[قید]

ensemble

/ɑ̃sɑ̃bl/
غیرقابل مقایسه

1 با هم

مترادف و متضاد conjointement de concert
tous ensemble
همه با هم
  • Venez tous ensemble.
    همگی با هم بیایید.
travailler/partir... ensemble
با هم کار کردن/رفتن...
  • 1. Ils jouent ensemble aux échecs.
    1. با هم شطرنج بازی می‌کنند.
  • 2. Nous voyagerons ensemble.
    2. با هم سفر خواهیم کرد.
  • 3. Travaillons ensemble à résoudre cette crise.
    3. برای حل این بحران، باید با هم کار کنیم.

2 همزمان همزمان با هم

مترادف و متضاد simultanément
travailler/partir... ensemble
همزمان کار کردن/رفتن...
  • 1. Elles sont arrivées ensemble, l'une de Nantes, l'autre de Lille.
    1. آنها همزمان رسیدند، یکی از "نانت" دیگری از "لیل".
  • 2. Ne parlez pas tous ensemble.
    2. همزمان با هم حرف نزنید.
  • 3. Voulez-vous regarder la télé ensemble ?
    3. می‌خواهید همزمان با هم تلویزیون نگاه کنید؟
[اسم]

l'ensemble

/ɑ̃sɑ̃bl/
قابل شمارش مذکر

3 کت‌دامن

ensemble vert/violet...
کت‌دامن سبز/بنفش...
  • 1. Cet ensemble serait parfait pour le rendez-vous !
    1. این کت‌دامن برای قرار ملاقات عالی خواهد بود.
  • 2. Je pourrai porter un ensemble violet ?
    2. من می‌توانم یک کت‌دامن بنفش بپوشم؟
  • 3. Pour sortir, j'ai mis mon ensemble en soie.
    3. برای قرار، کت‌دامن ابریشمم را پوشیدم.

4 همه کل

مترادف و متضاد totalité
l’ensemble de quelque chose
همه‌ چیزی
  • 1. L'ensemble des députés a voté pour.
    1. همه نمایندگان رأی مثبت دادند.
  • 2. L’ensemble du personnel est en grève.
    2. همه پرسنل اعتصاب کردند.

5 هماهنگی انسجام

مترادف و متضاد unité
dans un ensemble/manquer d'ensemble
هماهنگ/هماهنگی نداشتن
  • 1. Ils ont répondu dans un parfait ensemble.
    1. آنها بسیار هماهنگ جواب دادند.
  • 2. Je trouve que l’équipe manquait d’ensemble.
    2. به نظرم گروه هماهنگی ندارد.

6 آنسامبل گروه (موسیقی، رقص و...)

مترادف و متضاد chorale formation orchestre
ensemble vocal/musical...
گروه آواز/موسیقی...
  • 1. Cet ensemble musical appartient à lui.
    1. این آنسامبل موسیقی متعلق به اوست.
  • 2. Je fais partie de l'ensemble vocal Reach For the Top.
    2. من عضو آنسامبل آواز «ریچ فور د تاپ» هستم.

7 مجموعه

مترادف و متضاد assemblage
former un ensemble/faire partie d'un ensemble
یک مجموعه را درست کردن/بخشی از یک مجموعه بودن
  • 1. Ces pièces font partie d’un ensemble.
    1. این تکه‌ها بخشی از یک مجموعه هستند.
  • 2. Le sac et les chaussures forment un ensemble.
    2. کیف و کفش یک مجموعه را درست می‌کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان