خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آرد
[اسم]
la farine
/faʀin/
غیرقابل شمارش
مونث
1
آرد
1.Il est allé acheter de la farine.
1. او رفت آرد بخرد.
2.Il me faut de la farine de blé.
2. آرد گندم نیاز دارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
farfouiller
farfelu
farder
fardeau
fard à paupières
farineux
farniente
farouche
farouchement
fascicule
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان