خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دختر
[اسم]
la fille
/fij/
قابل شمارش
مونث
[جمع: filles]
1
دختر
فرزند دختر
1.Elle est une fille sympa.
1. او دختر نازنینی [دوست داشتنی] است.
2.Ils ont une fille et un garçon.
2. آنها یک (فرزند) دختر و یک (فرزند) پسر دارند.
une école de filles
مدرسه دخترانه [دخترها]
A la même époque, l'école de filles était tenue par trois "Filles de la Croix".
در همان زمان مدرسه دخترانه توسط سه خواهر مسیحی اداره شده بود.
fille cadette/aînée
دختر کوچک/بزرگ
1. Camille est son fille aînée.
1. کامی دختر بزرگش است.
2. Leur fille cadette va à l'école.
2. دختر کوچکشان به مدرسه میرود.
تصاویر
کلمات نزدیک
filière
filin
filigrane
filiforme
filiation
fillette
filleul
filleule
fillon
film
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان