خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زل زدن
2 . تعیین کردن
3 . برای خود تعیین کردن
4 . سکنی گزیدن
5 . محکم کردن
[فعل]
fixer
/fikse/
فعل گذرا
[گذشته کامل: fixé]
[حالت وصفی: fixant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
زل زدن
خیره شدن
fixer à quelque chose
به چیزی زل زدن
1. C'est impoli de fixer à quelqu'un.
1. به کسی زل زدن بی ادبانه است.
2. Ses yeux étaient fixés au ciel.
2. چشمانش به آسمان خیره بود.
2
تعیین کردن
مشخص کردن
fixer quelque chose
چیزی را تعیین کردن
1. Cet organisme a fixé de nouvelles normes.
1. این سازمان معیارهای جدیدی تعیین کرده است.
2. Le directeur a fixé les règles du projet.
2. مدیر قوانین پروژه را مشخص کرد.
3
برای خود تعیین کردن
(se fixer)
se fixer quelque chose
چیزی را برای خود تعیین کردن
1. Elle s'est fixé de nouveau objectifs pour cette année.
1. او برای امسال اهداف جدیدی برای خود تعیین کرده است.
2. Il se fixe comme but de faire la marathon de Paris.
2. او ماراتون پاریس را برای خودش هدف تعیین میکند.
4
سکنی گزیدن
اقامت کردن، ساکن شدن
(se fixer)
se fixer en quelque part
در جایی سکنی گزیدن
Elle a fini par se fixer en France.
او در نهایت در فرانسه سکنی گزید.
5
محکم کردن
fixer quelque chose à/sur quelque chose
چیزی را در/روی چیزی محکم کردن
fixer des objets au mur
وسایل را به دیوار محکم کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
fixe
fixation
fiston
fissurer
fissure
fixé
fièvre
fièvre de cheval
fiévreusement
fiévreux
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان