خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کبد
[اسم]
le foie
/fwa/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: foies]
1
کبد
جگر
1.Laissez-moi radiographier à nouveau votre foie.
1. اجازه بدهید از نو کبدتان را رادیوگرافی کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
foi
focaliser
focalisation
focal
foc
foie de volaille
foie gras
foin
foire
fois
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان