خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دیوانگی
2 . خرج بیحساب
[اسم]
la folie
/fɔli/
قابل شمارش
مونث
1
دیوانگی
جنون، حماقت
1.Ce serait de la folie absolue de renoncer au poste.
1. قبول نکردن این شغل، حماقت محض خواهد بود.
2.Escalader l'Himalaya sans guide : c'est de la folie !
2. صعود کردن از "هیمالیا" بدون کمک دیوانگی است.
2
خرج بیحساب
1.Les revenus modestes de Sarah ne lui permettaient pas de faire des folies.
1. درآمد کم "سارا" به او اجازه نمیداد خرجهای بیحساب کند.
2.Mais tu m'as acheté une bague en or : c'est une folie !
2. اما تو برای من یک حلقهی طلا خریدی، این یک خرج بیحساب است!
تصاویر
کلمات نزدیک
folichon
fol
foisonner
fois
foire
folk
folklo
folklore
folklorique
folle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان