1 . زدن (بر در، تخته و...) 2 . زدن 3 . شگفت‌زده کردن 4 . تحت تأثیر قرار دادن (در اثر بیماری) 5 . نگران شدن 6 . برخورد کردن 7 . اثر داشتن بر (اداری و حقوقی) 8 . زدن (فوتبال)
[فعل]

frapper

/fʀape/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: frappé] [حالت وصفی: frappant] [فعل کمکی: avoir ]

1 زدن (بر در، تخته و...) کوفتن، ضربه زدن

مترادف و متضاد cogner taper
frapper à la porte/la table...
به در/میز... زدن [کوفتن]
  • 1. J'ai frappé à la porte de mon directeur avant d'entrer.
    1. قبل از ورود به اتاق رئیسم، به در کوفتم.
  • 2. Le voisin frappe à la fenêtre.
    2. همسایه بر پنجره زد.
  • 3. Mon ami est entré sans frapper.
    3. دوستم بدون در زدن وارد شد.
frapper du poing sur la table
مشت خود را روی میز کوفتن

2 زدن کتک زدن

مترادف و متضاد battre taper
frapper quelqu'un
کسی را زدن
  • 1. Ce joueur a frappé son adversaire à la fin du match.
    1. آن بازیکن در آخر مسابقه حریفش را کتک زد.
  • 2. Il ne faut pas le frapper comme ça.
    2. نباید او را این طور کتک زد.
  • 3. Le boxeur a frappé son adversaire.
    3. بوکسور حریفش را زد.

3 شگفت‌زده کردن متحیر کردن، متعجب کردن

مترادف و متضاد étonner impressionner surprendre toucher troubler
frapper quelqu'un
کسی را شگفت‌زده کردن
  • 1. Cette remarque m'a frappé.
    1. این گفته مرا شگفت‌زده کرد.
  • 2. Son air fatigué m’a frappé.
    2. چهره خسته‌اش مرا شگفت‌زده کرد.

4 تحت تأثیر قرار دادن (در اثر بیماری) زمین‌گیر کردن، افلیج کردن

مترادف و متضاد affecter éprouver toucher
frapper quelqu'un
کسی را افلیج کردن
  • La maladie l'a frappé soudainement.
    ناگهان بیماری او را افلیج کرد.

5 نگران شدن مضطرب شدن (se frapper)

formal
مترادف و متضاد émouvoir s'inquiéter se tracasser se tranquilliser
Ne te frappe pas !
نگران نشو.
  • Ne te frappe pas, on n'y peut rien.
    نگران نشو، کاریش نمی‌شه کرد.
این فعل در این معنی معمولاً در حالت منفی به کار می‌رود.

6 برخورد کردن خوردن

مترادف و متضاد atteindre heurter toucher
frapper quelqu'un
به کسی خوردن
  • Le ballon l'a frappé en pleine poitrine.
    توپ درست وسط سینه‌اش خورد.

7 اثر داشتن بر (اداری و حقوقی) تأثیر داشتن بر

specialized
مترادف و متضاد toucher
frapper quelque chose
بر چیزی اثر گذاشتن
  • Cette taxe frappe le tabac.
    این مالیات بر تنباکو اثر می‌گذارد.

8 زدن (فوتبال)

frapper au but
گل زدن
  • Le joueur a frappé au but.
    بازیکن گل زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان