خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زمزمه کردن
[فعل]
fredonner
/fʀədɔne/
فعل گذرا
[گذشته کامل: fredonné]
[حالت وصفی: fredonnant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
زمزمه کردن
زیر لب خواندن
1.En studio, je commençais à fredonner les chansons.
1. در استودیو من شروع به زمزمه کردن آهنگها کردم.
2.Mon frère aime fredonner une mélodie pendant qu'il travaille.
2. برادرم دوست دارد یک آهنگ زمزمه کند هنگامی که کار میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
fraîcheur
fraîchement
fraîche
frayeur
frayer
free-lance
freezer
frein
frein à main
freinage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان