خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سرد
2 . دارای خلق و خوی سرد
3 . خونسرد
4 . سرماخوردگی
[صفت]
froid
/fʀwa/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: froide]
[جمع مونث: froides]
[جمع مذکر: froids]
1
سرد
خنک
le main/le repas... froid
دست/غذای...سرد
J'ai les mains froids.
دستهایم سرد است.
avoir/faire froid
احساس سردی کردن/سرد بودن
1. Emmène-moi dans la chambre, j'ai froid.
1. مرا به اتاق ببر، سردم است.
2. Revenez , il fait froid dehors.
2. برگردید، بیرون (هوا) سرد است.
2
دارای خلق و خوی سرد
سرد مزاج
une femme/un homme...froid(e)
مردی/زنی...سردمزاج
Justine est une femme froide.
"ژوستین" زنی سرد است [زنی با خلق و خوی سرد است].
3
خونسرد
سرد
une personne/l'attitude/le couleur...froid(e)
آدم/برخورد/رنگ...سرد
Ses critiques me laissent froid.
من نسبت به انتقادهایش خونسرد بودم.
[اسم]
le froid
/fʀwa/
قابل شمارش
مذکر
4
سرماخوردگی
سرما
avoir/attraper... froid
سرما خوردن/گرفتن...
Attraper froid
سرما خوردن
تصاویر
کلمات نزدیک
frivole
friture
friteuse
friterie
frite
froidement
froideur
froissement
froisser
froissé
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان