خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کبودی
[اسم]
l'hématome
/ematom/
قابل شمارش
مذکر
1
کبودی
1.Elle a un bel hématome à la cuisse.
1. او یک کبودی درست و حسابی در ران پایش دارد.
2.Le ballon a frappé mon bras et laissé un hématome.
2. توپ به بازوی من برخورد کرد و یک کبودی به جا گذاشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
hématologie
hélène
héliporté
héliothérapie
hélicoptère
hémicycle
hémisphère
hémoglobine
hémophile
hémorragie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان