1 . زدن به 2 . جریحه‌دار کردن (احساسات) 3 . مواجه شدن
[فعل]

heurter

/ˈœʀte/
فعل گذرا
[گذشته کامل: heurté] [حالت وصفی: heurtant] [فعل کمکی: avoir ]

1 زدن به خوردن به، تصادف کردن با، برخورد کردن

مترادف و متضاد percuter
  • 1.La voiture a heurté un arbe.
    1. ماشین به درختی زد.

2 جریحه‌دار کردن (احساسات)

3 مواجه شدن برخوردن، رو در رو شدن (se heurter)

  • 1.Je me suis heurté à un refus.
    1. من با یک مخالفت [جواب منفی] مواجه شدم.
  • 2.Je me suis heurté contre un arbre.
    2. من به یک درخت برخوردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان