خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نورانی
2 . پر اشتیاق
3 . آرمانگرای افراطی
[صفت]
illuminé
/ilymine/
قابل مقایسه
1
نورانی
روشن، غرق در نور
1.Ce monument illuminé fait la fierté de la ville.
1. این بنای نورانی (مایه) غرور شهر بود.
2.Ville illuminée à l'occasion des fêtes de fin d'année.
2. شهر غرق در نور به مناسبت جشنهای پایان سال.
2
پر اشتیاق
پر شور
[اسم]
l'illuminé
/ilymine/
قابل شمارش
مذکر
3
آرمانگرای افراطی
تصاویر
کلمات نزدیک
illuminer
illumination
illogique
illisible
illimité
illusion
illusionner
illusionniste
illusoire
illustrateur
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان