خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مثال
2 . تصویرگری
3 . تدقیق
[اسم]
l'illustration
/i(l)lystʀasjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
مثال
نمونه
1.Griller les feux rouges est une parfaite illustration du mauvais conducteur.
1. عبور از چراغ قرمز نمونهی بارز یک راننده بد است.
2.Le manuel emploie des illustrations claires.
2. کتاب راهنما مثالهای واضحی به کار میبرد.
2
تصویرگری
تصویر
1.Ouvrage comportant des illustrations
1. اثری شامل تصویر
3
تدقیق
توضیح
1.Cette attitude n'est que l'illustration de ses principes.
1. این دیدگاه تنها برای تدقیق اصول خودش است.
تصاویر
کلمات نزدیک
illustrateur
illusoire
illusionniste
illusionner
illusion
illustre
illustrer
illustré
illégal
illégalité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان