خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . توضیح دادن
2 . مصور کردن (کتاب)
3 . مشهور کردن
[فعل]
illustrer
/i(l)lystʀe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: illustré]
[حالت وصفی: illustrant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
توضیح دادن
مثال آوردن، گویای (چیزی) بودن
1.Ce poème illustre parfaitement mes sentiments.
1. این شعر کاملا گویای احساسات من است.
2.Le professeur fournit un exemple concret pour illustrer sa thèse.
2. استاد برای توضیح دادن نظریهاش یک مثال ملموس زد.
2
مصور کردن (کتاب)
3
مشهور کردن
معروف کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
illustre
illustration
illustrateur
illusoire
illusionniste
illustré
illégal
illégalité
illégitime
illégitimité
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان