خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیرحم
[صفت]
impitoyable
/ɛ̃pitwajabl/
قابل مقایسه
[حالت مونث: impitoyable]
[جمع مونث: impitoyables]
[جمع مذکر: impitoyables]
1
بیرحم
سنگدل
1.Il est un arbitre impitoyable.
1. او یک داور سنگدل است.
2.Le juge a été impitoyable envers l'assassin.
2. قاضی در برابر [نسبت به] قاتل بیرحم بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
impie
imperturbablement
imperturbable
impertinent
impertinence
implacable
implacablement
implant
implantation
implanter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان