Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . پروتز ایمپلنت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
l'implant
/ɛ̃plɑ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
پروتز ایمپلنت
ایمپلنت، درونکاشت
1.Elle s'est fait poser des implants mammaire quand elle avait 20 ans.
1. برای او پروتز ایمپلنت سینه گذاشتهاند هنگامی که 20 سال داشت.
2.Un implant dentaire.
2. ایمپلنت دندانی.
تصاویر
کلمات نزدیک
implacablement
implacable
impitoyable
impie
imperturbablement
implantation
implanter
implanté
implication
implicite
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان