Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . شکل گرفتن
2 . تاسیس کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
s'implanter
/ɛ̃plɑ̃te/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: implanté]
[حالت وصفی: implantant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
شکل گرفتن
ایجاد شدن
1.C'est une société qui s'implante sur un marché étranger.
1. این شرکتی است که در بازار خارجی شکل میگیرد [پا میگیرد].
2.Les poils sont implantés dans la peau.
2. چین و چروکها در پوست ایجاد شدهاند.
2
تاسیس کردن
افتتاح کردن، راه انداختن
(implanter)
1.Implanter une industrie dans une région.
1. صنعتی را در منطقهای راه انداختن
تصاویر
کلمات نزدیک
implantation
implant
implacablement
implacable
impitoyable
implanté
implication
implicite
implicitement
impliquer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان