خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (فرد) ناشناس
2 . ناشناس
[اسم]
l'inconnu
/ɛ̃kɔny/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: inconnus]
[مونث: inconnue]
1
(فرد) ناشناس
گمنام
1.La police a trouvé le corps d'un inconnu.
1. پلیس جسد یک فرد ناشناس را پیدا کرده است.
2.Le sort de mon chien malade demeure inconnu.
2. سرنوشت سگ بیمارم (همچنان) نامعلوم میماند.
[صفت]
inconnu
/ɛ̃kɔny/
قابل مقایسه
2
ناشناس
نامعلوم، گمنام
1.Cette petite fille est née de père inconnu.
1. این دختر کوچک از پدری ناشناس متولد شده است.
2.L'origine de nombreuses légendes est inconnue.
2. منشاء بسیاری از افسانهها نامعلوم است.
تصاویر
کلمات نزدیک
incongruité
incongru
inconfortable
inconditionnel d'informatique
inconditionnel
inconsciemment
inconscience
inconscient
inconsidéré
inconsidérément
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان