خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دمنوش
[اسم]
l'infusion
/ɛ̃fyzjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
دمنوش
1.J'ai laissé refroidir l'infusion avant de la boire.
1. گذاشتهام دمنوش سرد شود قبل اینکه آن را بنوشم.
2.Je prendrai une infusion de camomille au lieu d'un café.
2. من به جای قهوه یک دمنوش بابونه خواهم خورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
infuser
infructueux
infroissable
infrastructure
infrarouge
infâme
inférieur
infériorité
ingestion
ingrat
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان