خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حشرهکش
2 . حشرهکش
[اسم]
l'insecticide
/ɛ̃sɛktisid/
قابل شمارش
مذکر
1
حشرهکش
1.J'ai utilisé un insecticide pour me débarrasser des pucerons.
1. من برای خلاص شدن از شتهها از یک حشرهکش استفاده کردم.
2.Le D. D. T. est un insecticide.
2. "د د ت" یک حشرهکش است.
[صفت]
insecticide
/ɛ̃sɛktisid/
قابل مقایسه
2
حشرهکش
تصاویر
کلمات نزدیک
insecte
inscrit
inscrire
inscription
insatisfait
insectivore
insee
insensibiliser
insensibilité
insensible
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان