1 . کامل
[صفت]

intégral

/ɛ̃tegʀal/
قابل مقایسه
[حالت مونث: intégrale] [جمع مونث: intégrales] [جمع مذکر: intégraux]

1 کامل تمام و کمال

  • 1.Nous effectuons un contrôle qualité intégral sur nos produits.
    1. ما کنترل کیفی کاملی روی محصولاتمان انجام می‌دهیم.
  • 2.Voici l'œuvre intégrale de cet auteur.
    2. (بفرمایید) این هم آثار کامل این نویسنده.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان