خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کامل
[صفت]
intégral
/ɛ̃tegʀal/
قابل مقایسه
[حالت مونث: intégrale]
[جمع مونث: intégrales]
[جمع مذکر: intégraux]
1
کامل
تمام و کمال
1.Nous effectuons un contrôle qualité intégral sur nos produits.
1. ما کنترل کیفی کاملی روی محصولاتمان انجام میدهیم.
2.Voici l'œuvre intégrale de cet auteur.
2. (بفرمایید) این هم آثار کامل این نویسنده.
تصاویر
کلمات نزدیک
intègre
intuition
intuitif
intrépidité
intrépide
intégrale
intégralement
intégralité
intégrante
intégration
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان