خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مخاطب
[اسم]
l'interlocuteur
/ɛ̃tɛʀlɔkytœʀ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: interlocuteurs]
[مونث: interlocutrice]
1
مخاطب
1.Elle ne comprend pas bien ce que dit son interlocuteur.
1. او آنچه که مخاطبش میگوید را خوب نمیفهمد.
2.J'ai répondu aux questions de mon interlocuteur.
2. من به سوالات مخاطبم پاسخ دادم.
تصاویر
کلمات نزدیک
interligne
interjection
intergénérationnel
interférer
interférence
interloquer
interlude
interminable
intermittence
intermittent
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان