خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از جا پراندن
[فعل]
interloquer
/ɛ̃tɛʁlɔkˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: interloqué]
[حالت وصفی: interloquant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
از جا پراندن
شوکه کردن
1.Cette réflexion l'a interloqué.
1. این فکر او را شوکه کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
interlocuteur
interligne
interjection
intergénérationnel
interférer
interlude
interminable
intermittence
intermittent
intermède
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان