خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . میانجیگری کردن
2 . عمل جراحی کردن
3 . پیش آمدن
4 . پریدن (وسط حرف)
5 . فضولی کردن
[فعل]
intervenir
/ɛ̃tɛʀvəniʀ/
فعل بی قاعده
فعل ناگذر
[گذشته کامل: intervenu]
[حالت وصفی: intervenant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
میانجیگری کردن
پادرمیان گذاشتن
مترادف و متضاد
s'entremettre
s'ingérer
s'interposer
intervenir (dans quelque chose)
(در چیزی) وساطت کردن
1. Pierre a demandé au maire d'intervenir en sa faveur.
1. "پییر" از شهردار خواست که به نفع او میانجیگری کند.
2. Plusieurs personnes sont intervenues pendant le débat.
2. چندین نفر در بحث پادرمیان گذاشتند.
2
عمل جراحی کردن
مترادف و متضاد
opérer
1.Il est intervenu le 14 février.
1. او در تاریخ 14 فوریه عمل جراحی شد.
2.Le chirurgien pense qu'il vaut mieux intervenir rapidement.
2. جراح در این فکر است که بهتر است فوراً عمل (جراحی) کند.
3
پیش آمدن
اتفاق افتادن
مترادف و متضاد
advenir
arriver
avoir lieu
survenir
1.Plusieurs événements sont intervenus.
1. چندین رویداد پیش آمدهاست.
2.Un incident est intervenu.
2. حادثهای پیش آمدهاست.
4
پریدن (وسط حرف)
مترادف و متضاد
s'immiscer
intervenir dans la conversation/la conférence...
وسط حرفی/سخنرانی... پریدن
1. Il est intervenu dans la conversation.
1. او وسط حرف پرید.
2. Une étudiante bête est intervenue dans la conférence du professeur.
2. یک دانشجوی احمق وسط سخنرانی استاد پرید.
5
فضولی کردن
مداخله کردن، دخالت کردن
مترادف و متضاد
se mêler de
intervenir (dans quelque chose)
(در چیزی) فضولی کردن
1. L'armée française est intervenue dans ce conflit.
1. ارتش فرانسه در این درگیری مداخله کرد.
2. Nous ne pouvons pas intervenir dans une affaire de famille.
2. ما نمیتوانیم در یک مسئلهی خانوادگی فضولی کنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
intervalle
interstice
intersection
interruption volontaire de grossesse
interruption
intervenir auprès
intervention
intervertir
interview
interviewer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان