1 . میانجی‌گری کردن 2 . عمل جراحی کردن 3 . پیش آمدن 4 . پریدن (وسط حرف) 5 . فضولی کردن
[فعل]

intervenir

/ɛ̃tɛʀvəniʀ/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته کامل: intervenu] [حالت وصفی: intervenant] [فعل کمکی: être ]

1 میانجی‌گری کردن پادرمیان گذاشتن

مترادف و متضاد s'entremettre s'ingérer s'interposer
intervenir (dans quelque chose)
(در چیزی) وساطت کردن
  • 1. Pierre a demandé au maire d'intervenir en sa faveur.
    1. "پییر" از شهردار خواست که به نفع او میانجی‌گری کند.
  • 2. Plusieurs personnes sont intervenues pendant le débat.
    2. چندین نفر در بحث پادرمیان گذاشتند.

2 عمل جراحی کردن

مترادف و متضاد opérer
  • 1.Il est intervenu le 14 février.
    1. او در تاریخ 14 فوریه عمل جراحی شد.
  • 2.Le chirurgien pense qu'il vaut mieux intervenir rapidement.
    2. جراح در این فکر است که بهتر است فوراً عمل (جراحی) کند.

3 پیش آمدن اتفاق افتادن

مترادف و متضاد advenir arriver avoir lieu survenir
  • 1.Plusieurs événements sont intervenus.
    1. چندین رویداد پیش آمده‌است.
  • 2.Un incident est intervenu.
    2. حادثه‌ای پیش آمده‌است.

4 پریدن (وسط حرف)

مترادف و متضاد s'immiscer
intervenir dans la conversation/la conférence...
وسط حرفی/سخنرانی... پریدن
  • 1. Il est intervenu dans la conversation.
    1. او وسط حرف پرید.
  • 2. Une étudiante bête est intervenue dans la conférence du professeur.
    2. یک دانشجوی احمق وسط سخنرانی استاد پرید.

5 فضولی کردن مداخله کردن، دخالت کردن

مترادف و متضاد se mêler de
intervenir (dans quelque chose)
(در چیزی) فضولی کردن
  • 1. L'armée française est intervenue dans ce conflit.
    1. ارتش فرانسه در این درگیری مداخله کرد.
  • 2. Nous ne pouvons pas intervenir dans une affaire de famille.
    2. ما نمی‌توانیم در یک مسئله‌ی خانوادگی فضولی کنیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان