خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خشمگین کردن
2 . سوزش ایجاد کردن
3 . ملتهب کردن
4 . خشمگین شدن
[فعل]
irriter
/iʁitˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: irrité]
[حالت وصفی: irritant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
خشمگین کردن
آزردن، اذیت کردن
1.Cette femme l'irritait dans tout ce qu'elle faisait.
1. این زن او را در همه کارهایش آزار میداد.
2
سوزش ایجاد کردن
سوزاندن
1.La fumée irrite l'œil.
1. دود چشم را میسوزاند.
3
ملتهب کردن
تحریک کردن
1.Cette matière irrite la peau.
1. این ماده پوست را ملتهب میکند.
4
خشمگین شدن
(s'irriter)
1.S'irriter contre qqn
1. از دست کسی خشمگین شدن
2.S'irriter de qqch
2. از چیزی خشمگین شدن
3.S'irriter de voir qqch
3. از دیدن چیزی خشمگین شدن
تصاویر
کلمات نزدیک
irritation
irriguer
irrigation
irresponsable
irresponsabilité
irrité
irruption
irréalisable
irréaliste
irrécupérable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان