1 . شادی
[اسم]

la joie

/ʒwa/
قابل شمارش مونث
[جمع: joie]

1 شادی خوشحالی، لذت

مترادف و متضاد allégresse bonheur gaieté satisfaction chagrin désespoir tristesse
cacher/ressentir... une joie
خوشحالی را پنهان کردن/حس کردن...
  • 1. Alice, cache ta joie !
    1. آلیس، خوشحالی‌ات را مخفی کن!
  • 2. Ils ont ressenti une immense joie.
    2. آنها خوشحالی عمیقی را حس کردند.
pleurer/crier... de joie
از خوشحالی گریستن/داد زدن...
  • Je pleure de joie.
    از خوشحالی گریه می‌کنم.
les larmes de joie
اشک‌های شادی
  • Ce sont des larmes de joie.
    این‌ها اشک‌های خوشحالی هستند.
travailler/parler... dans la joie
با خوشحالی کار کردن/حرف زدن...
  • C'est mon père qui travaille dans la joie.
    کسی که با خوشحالی کار می‌کند، پدرم است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان