خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شادی
[اسم]
la joie
/ʒwa/
قابل شمارش
مونث
[جمع: joie]
1
شادی
خوشحالی، لذت
مترادف و متضاد
allégresse
bonheur
gaieté
satisfaction
chagrin
désespoir
tristesse
cacher/ressentir... une joie
خوشحالی را پنهان کردن/حس کردن...
1. Alice, cache ta joie !
1. آلیس، خوشحالیات را مخفی کن!
2. Ils ont ressenti une immense joie.
2. آنها خوشحالی عمیقی را حس کردند.
pleurer/crier... de joie
از خوشحالی گریستن/داد زدن...
Je pleure de joie.
از خوشحالی گریه میکنم.
les larmes de joie
اشکهای شادی
Ce sont des larmes de joie.
اینها اشکهای خوشحالی هستند.
travailler/parler... dans la joie
با خوشحالی کار کردن/حرف زدن...
C'est mon père qui travaille dans la joie.
کسی که با خوشحالی کار میکند، پدرم است.
تصاویر
کلمات نزدیک
john
jogging
joggeur
joconde
jockey
joignable
joindre
joint
jointure
jojo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان