خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مربوط بودن (به)
2 . به هم نزدیک کردن
3 . وصل کردن
4 . بستن
5 . ارتباط برقرار کردن (با)
[فعل]
lier
/lje/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: lié]
[حالت وصفی: liant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
مربوط بودن (به)
مربوط شدن (به)
مترادف و متضاد
concerner
intéresser
lier à quelque chose
به چیزی مربوط بودن
1. Cette situation est liée aux phénomènes climatiques.
1. این وضعیت به پدیدههای جوی مربوط است.
2. Le recul des ventes est lié à plusieurs facteurs.
2. رکود فروش به چندین عامل مربوط است.
2
به هم نزدیک کردن
مترادف و متضاد
rapprocher
diviser
lier quelqu'un
به هم نزدیک کردن
Une amitié profonde les lie.
رفاقتی عمیق آنها را به هم نزدیک میکند.
3
وصل کردن
متصل کردن
مترادف و متضاد
associer
enchaîner
réunir
lier à quelque chose
به چیزی متصل کردن
1. Les phrases sont liées par une conjonction.
1. عبارات با حروف ربط به هم متصل میشوند.
2. Liez les phrases ci-dessous aux mots.
2. جملات زیر را به کلمات وصل کنید.
3. Un « h muet » à l'initiale permet de lier le mot à la dernière lettre de celui qui le précède.
3. «اچ صامت» در اول یک واژه، آن واژه را به آخرین حرف واژه بعدی متصل میکند.
4
بستن
وصل کردن
مترادف و متضاد
assembler
ficeler
ligoter
nouer
délier
dénouer
détacher
lier quelque chose
چیزی را بستن
Les élèves lient des feuilles par paquet de cent.
دانشآموزان برگهها را در دستههای صد تایی میبندند.
5
ارتباط برقرار کردن (با)
دوست شدن
(se lier)
مترادف و متضاد
s'associer
rompre
se lier (avec quelqu'un)
(با کسی) ارتباط برقرار کردن
1. Il s'est lié avec eux par contrat.
1. او با یک قرارداد با آنها ارتباط برقرار کرد.
2. Je ne me lie pas facilement.
2. من راحت دوست پیدا نمیکنم. [ارتباط برقرار نمیکنم.]
تصاویر
کلمات نزدیک
lien
lie-de-vin
lie
licorne
licol
lier une relation
lierre
liesse
lieu
lieu de naissance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان