2.
Mes chaussures noires vont bien avec mon pantalon.
2.
کفشهای مشکیام خیلی به شلوارم میآیند.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
واژه "noir" برای اشاره به رنگ "سیاه" یا "مشکی" است یعنی رنگی که نور هیچ قسمتی از طیف قابل رؤیت را بازتاب نمیکند. به تعریفی دیگر سیاه حاوی همه رنگها در طیف قابل رؤیت هست و گاه به آن رنگ بیفام هم گفته شده است.
2
رنگینپوست
un chanteur/une race/un homme... noir(e)
خواننده/نژاد/انسان... رنگینپوست
1.
C'est un chanteur noir.
1.
او یک خواننده رنگینپوست است.
2.
La race noire est privée de ses droits.
2.
نژاد سیاه از حقوق خودش محروم است.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
صفت "noir" میتواند برای اشاره به بیش از حد برنزه شدن، یا به صورت عامیانه "سیاه شدن در آفتاب" و "خیلی آفتابسوخته" به کار رود، مثلا:
"Il est revenu noir de ses vacances" (او از تعطیلاتش به صورت بسیار برنزه بازگشت)
"Je suis devenue noire" (من خیلی آفتابسوخته شدم)
3
تیره
تاریک، دودی
مترادف و متضاد
obscur
sombre
éclairé
le ciel noir
آسمان تیره
1.
Il voit le ciel noir.
1.
او آسمان تیره را میبیند.
2.
Le ciel, est-il noir ?
2.
آسمان تیره است؟
des lunettes noires
عینک دودی
1.
Je porte des lunettes noires.
1.
من عینک آفتابی میزنم.
2.
Les lunettes noires en giraffe lui vont.
2.
عینک دودی زرافهای بهش میآید.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
صفت "noir" در اینجا برای اشاره به چیزی است فاقد نور، تیره و تاریک.
4
کثیف
مترادف و متضاد
sale
propre
la main/les gueules... noir(es)
دست/ناخن... کثیف
1.
Ta gueule noire est dégueulasse.
1.
دهان کثیفت چندش است.
2.
Tes mains sont noires, va les laver.
2.
دستهایت کثیف است، برو آنها را بشور.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
صفت "noir" در اینجا برای اشاره به چیزی کثیف، لکهدار یا کدر و تیره است.
5
ناامیدکننده
یاسآور، بدبینانه
مترادف و متضاد
funeste
encourageant
macabre
optimisme
avoir l'idée/le point de vu... noir(e)
فکر/دیدگاه... ناامیدکننده داشتن
1.
Il a les idées noires aujourd'hui !
1.
او امروز فکرهای بدبینانهای دارد!
2.
Son point de vue de la vie est complètement noir.
2.
دیدگاهش به زندگی کاملاً بدبینانه است.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
صفت "noir" در اینجا برای اشاره به چیزی است که نمایانگر منفینگری، غم و اندوه و بدبختی است.
6
شوم
نحس، بدیمن، سیاه
مترادف و متضاد
machiavélique
sinistre
l'année/le jour/l'âme... noir(e)
سال/روز/روح... شوم
1.
Année 2000 était noire.
1.
سال 2000 سال شومی بود.
2.
Les jours noirs se sont passés.
2.
روزهای سیاه گذشتند.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
صفت "noir" در اینجا برای اشاره به چیزی است که نمایانگر تباهی و سیاهی (در معنای مجازی و نه به معنی رنگ سیاه) و شرارت و خباثت است.
7
مست
سیاهمست
informal
مترادف و متضاد
ivre
1.Elles sont revenues noires du restaurant.
1.
آنها از رستوران (به صورت) مست بازگشتند.
2.J'étais noir.
2.
من سیاهمست بودم.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
واژه "noir" اینجا در زبان محاوره به معنای "مست" یا "سیاهمست" است یعنی کسی که بیش از حد مشروب خورده است.
8
غیرقانونی
سیاه
مترادف و متضاد
illégal
marché noir
بازار سیاه
1.
Je travaille dans le marché noir.
1.
من در بازار سیاه کار میکنم.
2.
Marché noir est une marché parallèle et illégal où le prix des biens est souvent plus élevé que sur le marché principal.
2.
باز سیاه بازاری موازی و غیرقانونی است که گاهاً قیمت اجناس در آن از بازار اصلی بیشتر است.
travailler au noir
کار سیاه کردن
Le nombre d'étudiants travaillant au noir a augmenté en 2018.
تعداد دانشجویانی که کار سیاه میکردند، در سال 2018 افزایش یافت.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
واژه "noir" اینجا به معنی "غیرقانونی" و یا همانطور که در فارسی میگوییم "سیاه" است، یعنی کار، فعالیت یا چیزی که مالیاتش پرداخته نشود؛ درنتیجه غیرقانونی است.
[اسم]
le Noir
/nwaʀ/
قابل شمارش
مذکر
9
(فرد) رنگینپوست
1.Les Noirs américains habitent partout.
1.
رنگینپوستهای آمریکایی همه جا زندگی میکنند.
2.Les Noirs sont originaires d'Afrique.
2.
رنگینپوستها اصالتاً آفریقایی هستند.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
واژه "noir" در اینجا برای اشاره به افراد رنگینپوست به کار میرود که در این صورت باید حرف اولش بزرگ نوشته شود.
10
مشکی
سیاه
(le noir)
1.Le noir te va.
1.
رنگ مشکی بهت میاد.
2.On dit que le noir amincit.
2.
میگویند که (رنگ) مشکی لاغر میکند.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
واژه "noir" در اینجا برای اشاره به رنگ "سیاه" یا "مشکی" به کار میرود یعنی رنگی که نور هیچ قسمتی از طیف قابل رؤیت را بازتاب نمیکند. به تعریفی دیگر سیاه حاوی همه رنگها در طیف قابل رؤیت هست و گاه به آن رنگ بیفام هم گفته شده است.
11
لباس مشکی
(le noir)
porter le noir/être en noir
در لباس مشکی بودن/مشکی پوشیدن
1.
Le noir lui va, il porte le noir.
1.
مشکی بهش میآید، برای همین است که مشکی میپوشد.
2.
Mon grand-père est mort, je suis en noir.
2.
پدربزرگم فوت کرده، (برای همین است که) مشکی پوشیدهام.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
واژه "noir" در اینجا به عنوان اسم برای اشاره به "لباس مشکی" است و واژه لباس حذف شده تا عبارت کوتاهتر شود.
12
لکه
لک
(le noir)
مترادف و متضاد
tâche
avoir du noir/être sali de noir
لکهای داشتن/با لکه کثیف شدن
1.
Il a du noir sur le front et le nez.
1.
روی پیشانی و بینیاش لک دارد.
2.
Mon écharpe est salie de noir.
2.
شالم با لکه کثیف شدهاست.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
واژه "noir" در اینجا به معنی نشان، رد و یا لکهای از کثیفی است.
13
تاریکی
سیاهی
(le noir)
مترادف و متضاد
ténèbres
Ne pas avoir peur du noir
نترسیدن از تاریکی
1.
N'ayez pas peur du noir !
1.
از تاریکی نترسید.
2.
Pierre avait peur du noir.
2.
پییر از تاریکی میترسید.
توضیحاتی در خصوص واژه "noir"
واژه "noir" در اینجا به معنی "تاریکی" و سیاهی است، تاریکی به مفهوم تیرگی، سیاهی و ظلمت و در مقابل مفهوم روشنایی و نور قرار دارد.