خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مشاهده کردن
[فعل]
observer
/ɔpsɛʀve/
فعل گذرا
[گذشته کامل: observé]
[حالت وصفی: observant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
مشاهده کردن
بررسی کردن
1.Ce scientifique a observé la cellule au microscope.
1. این دانشمند سلول را زیر میکروسکوپ بررسی کرد.
2.Il observe les étoiles au mois d'août.
2. او در ماه اوت ستارهها را مشاهده میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
observatoire
observation
observateur
obscène
obscurément
obsession
obsolète
obstacle
obstination
obstiner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان