خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کوچک
2 . قدکوتاه
3 . جزئی
4 . کم
5 . نامشهور
6 . سبک
7 . آدم قدکوتاه
8 . کوچک
[صفت]
petit
/p(ə)ti/
قابل مقایسه
[حالت مونث: petite]
[جمع مونث: petites]
[جمع مذکر: petits]
1
کوچک
خردسال
مترادف و متضاد
jeune
minuscule
grand
gros
vaste
1.Le monde est petit.
1. چقدر دنیا کوچک است! (هنگامی که بهطور ناگهانی کسی را میبینیم.)
petit main/sac/livre...
دست/کیف/کتاب... کوچک
1. Il avait de petites mains.
1. او دستان کوچکی داشت.
2. J'ai des petits livres.
2. من کتابهای کوچکی دارم.
être petit(e)
خردسال بودن
1. Quand j'étais petit, j'avais mal de me faire des amis.
1. وقتی خردسال بودم، سختم بود دوست پیدا کنم.
2. Tu es encore trop petit pour sortir seul.
2. تو هنوز برای تنها بیرون رفتن خیلی کوچکی [کم سن و سالی].
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید. در این معنی ما هم به کوچک بودن از لحاظ فیزیکی اشاره داریم هم به لحاظ سنی.
2
قدکوتاه
کوتاه
مترادف و متضاد
minuscule
grand
haut
un homme/une femme... petit(e)
مردی/زنی... قدکوتاه
1. Elle est plus petite que sa sœur.
1. او قدکوتاهتر از خواهرش است.
2. Les garçons petits ne me plaîsent pas.
2. من از پسرهای قدکوتاه خوشم نمیآید.
corde/immeuble... petit(e)
طناب/ساختمان... کوتاه
1. C'est un fil de fer petit, voilà !
1. این سیم فلزی کوتاهی است، بیا!
2. Ici, il y a tellement de immeubles petits.
2. این جا ساختمان کوتاه فراوان است.
نکته
در این معنی petit بعد از اسم میآید.
3
جزئی
مترادف و متضاد
banal
mineur
quelconque
excellent
primordial
un(e) petit(e) détail/conflit/discussion
جزئیات/درگیری/بحث... جزئی
1. Je m'empêche de participer aux petites discussions.
1. من از شرکت در بحثهای جزئی پرهیز میکنم.
2. Je vais finir ce petit conflit.
2. میخواهم این درگیری جزئی را تمام کنم.
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید.
4
کم
اندک
مترادف و متضاد
faible
léger
maigre
fort
gros
petit(e) bruit/récolte...
صدایی/برداشتی... کم
1. C'est une petite récolte, profitons-nous !
1. این برداشت محصول کمی است، باید ازش بهره ببریم.
2. Je n'ai pas pu entendre ce petit bruit.
2. من نتوانستم این صدای کم را بشنوم.
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید.
5
نامشهور
خرد، جزء
مترادف و متضاد
insignifiant
médiocre
haut
majeur
petit(e) écrivain/auteur/directeur...
نویسنده/مولف/کارگردان... خرد
1. C'est un petit écrivain.
1. او نویسندهای خرد است.
2. Je n'amie pas cette petite écrivaine.
2. من این نویسنده جزء را دوست ندارم.
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید.
6
سبک
petit(e) pluie/orage...
بارانی/طوفانی... سبک
1. Ce n'est qu'un petit orage.
1. این فقط طوفان سبکی است.
2. Hier, il faisait une petite pluie.
2. دیروز باران سبکی بارید.
نکته
دقت کنید که petit قبل از اسم بیاید.
[اسم]
le petit
/p(ə)ti/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: petits]
[مونث: petite]
7
آدم قدکوتاه
مترادف و متضاد
grand
1.Il existe 10 petites dans cette photo.
1. در این عکس 10 دختر قدکوتاه وجود دارد.
2.Les petits se mettent devant pour la photo de groupe.
2. قدکوتاهها برای عکس گروهی بیایند جلو.
8
کوچک
بچه، نابالغ
مترادف و متضاد
enfant
adulte
1.Elle donne des cours de gymnastique aux petits.
1. او به بچهها ژیمناستیک یاد میدهد.
2.La chienne ne veut pas que l'on approche ses petits.
2. سگ مادر نمیخواهد که ما به بچههایش [طولههایش] نزدیک شویم.
3.La petite Dupont travaille bien en classe.
3. بچه خانواده دوپون سر کلاس خوب فعالیت میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
peter
pet
pesticide
pester
peste noire
petit ami
petit commerce
petit commerçant
petit déjeuner
petit galop
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان