خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خلوص
[اسم]
la pureté
/pyʀte/
قابل شمارش
مونث
1
خلوص
خالصی
1.Il a vérifié la pureté de l'eau avant de boire.
1. او قبل از نوشیدن خلوص آب را بررسی کرد.
2.Le bijoutier recherche des pierres d'une grande pureté.
2. جواهرساز به دنبال سنگهایی با خلوص بالا [زیاد] است.
تصاویر
کلمات نزدیک
purement
pur-sang
pur
pupitreur
pupitre
purgatif
purgatoire
purge
purger
purger une peine
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان