خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . یخچال
[اسم]
le réfrigérateur
/ʀefʀiʒeʀatœʀ/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: réfrigérateurs]
1
یخچال
1.Ma femme veut un nouveau réfrigérateur.
1. زنم یک یخچال نو میخواهد.
2.Paul, ton dîner est dans le réfrigérateur.
2. پل، شامت در یخچال است.
تصاویر
کلمات نزدیک
réfrigérant
réfraction
réfracter
réfractaire
réformé
réfrigérer
réfugier
réfugié
réfuter
référence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان