Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . برقراری دوباره
2 . شفا
3 . بازگردانی (به سمت سابق)
[اسم]
le rétablissement
/ʁetablismˈɑ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
برقراری دوباره
استقرار مجدد
1.Le gouvernement a donné la priorité au rétablissement de la paix dans la région.
1. دولت اولویتی به برقراری دوباره صلح در منطقه داده است.
2
شفا
بهبودی، خوب شدن
1.Je fais des vœux pour votre prompt rétablissement.
1. من برای بهبودی سریع شما آرزو میکنم.
3
بازگردانی (به سمت سابق)
بازگشت
تصاویر
کلمات نزدیک
rétablir
résurrection
résurgence
résumé
résumer
rétamer
rétention
réticence
réticent
rétif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان