1 . دور هم جمع شدن 2 . دور هم جمع کردن 3 . به هم وصل کردن 4 . راه داشتن به 5 . (در خود) با هم داشتن
[فعل]

se réunir

/ʀeyniʀ/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: réuni] [حالت وصفی: réunissant] [فعل کمکی: être ]

1 دور هم جمع شدن جلسه تشکیل دادن

مترادف و متضاد se rencontrer se retrouver
  • 1.Le conseil municipal se réunit ce soir.
    1. شورای شهر امروز عصر جلسه تشکیل می‌دهند.
  • 2.Nous nous réunissons en juin pour l'anniversaire de notre grand-mère.
    2. ما در ماه ژوئن برای تولد مادربزرگمان دور هم جمع می‌شویم.

2 دور هم جمع کردن (réunir)

مترادف و متضاد assembler collecter inviter recueillir disperser
réunir quelques uns
کسانی را دور هم جمع کردن
  • 1. Il veut réunir toute la famille.
    1. او می‌خواهد همه اعضای خانواده را دور هم جمع کند.
  • 2. Nous avons réuni tous nos amis pour l'anniversaire de mon mari.
    2. برای تولد همسرم تمام دوستانمان را دور هم جمع کردیم.

3 به هم وصل کردن وصل کردن (réunir)

مترادف و متضاد joindre rapprocher
réunir quelque chose
چیزی را به هم وصل کردن
  • 1. Une conjonction sert à réunir deux mots ou deux groupes de mots.
    1. حرف ربط دو کلمه یا دو گروه اسمی را به هم وصل می‌کند.
  • 2. Vous réunisez les points de la figure par un trait.
    2. نقاط نقاشی را با یک خط به هم وصل کنید.

4 راه داشتن به وصل کردن (réunir)

مترادف و متضاد raccorder relier
réunir quelque chose
به چیزی راه داشتن
  • 1. Ce couloir réunit les deux chambres.
    1. این راهرو دو اتاق را به هم وصل می‌کند.
  • 2. Ce pont réunit l'île au continent.
    2. این پل از جزیره به قاره راه دارد.

5 (در خود) با هم داشتن در (کسی) جمع بودن (réunir)

مترادف و متضاد allier conjuguer cumuler
réunir en lui le génie/la folie...
در خود نبوغ/دیوانگی... داشتن
  • 1. Cet écrivain réunissait en lui le génie et la folie.
    1. این نویسنده در خود نبوغ و دیوانگی دارد. [نبوغ و دیوانگی در این نویسنده با هم جمع است.]
  • 2. Tu réunis en toi la gentillesse et la colère.
    2. تو در خودت مهربانی و خشم را با هم داری.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان