خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خنک شدن
2 . تازه کردن
[فعل]
se rafraîchir
/ʀafʀeʃiʀ/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: rafraîchi]
[حالت وصفی: rafraîchissant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
خنک شدن
1.Le temps s'est rafraîchi.
1. هوا خنک شد.
2.Pour se rafraîchir il a plongé la tête dans le bassin.
2. برای خنک شدن، او سرش را داخل حوض کرد.
2
تازه کردن
تجدید کردن
(rafraîchir)
1.Je vais vous rafraîchir la mémoire.
1. میخواهم خاطراتتان را تازه کنم.
2.Je voudrais juste rafraîchir la coupe.
2. فقط میخواهم کوپم (مدل مو) را تجدید کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
rafler
rafle
rafistoler
rafiot
raffut
rafraîchissant
rafraîchissement
rafting
ragaillardir
rage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان