1 . خنک شدن 2 . تازه کردن
[فعل]

se rafraîchir

/ʀafʀeʃiʀ/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: rafraîchi] [حالت وصفی: rafraîchissant] [فعل کمکی: être ]

1 خنک شدن

  • 1.Le temps s'est rafraîchi.
    1. هوا خنک شد.
  • 2.Pour se rafraîchir il a plongé la tête dans le bassin.
    2. برای خنک شدن، او سرش را داخل حوض کرد.

2 تازه کردن تجدید کردن (rafraîchir)

  • 1.Je vais vous rafraîchir la mémoire.
    1. می‌خواهم خاطراتتان را تازه کنم.
  • 2.Je voudrais juste rafraîchir la coupe.
    2. فقط می‌خواهم کوپم (مدل مو) را تجدید کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان